مي آيد،ميرسد از راه و جانها را جوان ميكند و توان ميبخشد و چيزي از جنس شيدايي و شيفتگي و شوريدگي ميپراكند و خواهينخواهي دچار جادويي سبزت ميكند و در حرفنشنوي يگانهاي است و در به كرسي نشاندن حرف و خواستش هم ! اگر بدانيد چقدر در گوش انجيربن خواندم كه مبادا مبادا مبادا جوانه بزني ، اگر بدانيد چه اندازه بانگ برداشتم كه"انجيربن! جوانه مزن ديگر " ، اگر بدانيد چه زاريها كردم كه نياريدش ! نيا و ... اما نه شنيدند و نه شنيد ! با همه دمسردي زمستاني كه گذشت بيست روزي پيش از برتختنشستن"آنكه خوبي و نيكويي ميآورد" ترنج بيبرگيهاي خانه با برگچههاي معصومانهي نازكش به پيشواز رفته بود و با زبان بيزباني فرياد برميآورد كه دور دور پادشاهي سبز بيدريغ است و گاه امارت شكوفهها و شكفتهها و آشفتههاي گيج از عطر شگفت اين غزل؛ بازي را باختهاي اما تصميم گرفتهاي تسليم نشوي و قرار شده است يك دولت در تبعيد راه بياندازي و ته دلت مي داني كه حتي خودت طرفدار اين دولت در تبعيد نخواهي بود و ...
نوروز جشن است و نوبتي نقل كردهام كه جشن شاديياست كه رنگ و بوي بالايي و ملكوتي دارد و ريشه اش از همان چشمه آب مي خورد كه يزد و يزدان و ايزد و يشت و ... پاي بالا كه وسط ميآيد ناگزير بايد به دعا چيزي خواست و هر چه اين خواست مهربانانهتر باشد بهتر و سالهاست كه دلم چيزها مي خواهد و كمتر آفتابيشان ميكنم و اين نوروز سد و بند شكسته شد و از آن آرزوهاي پنهان گفتم ، براي بسياري از دوستان نوشتهام و باقي دوستان نيز در نوبتند و خوشبختانه ابزارها بسيارند: تلگرام هست، فيسبوك هست، ايميل هست، پيامك هست و... مي ماند دو سه نفر از اهالي اين يادستان كه بي نشانند و بايد به همين چند سطر قناعت كنند:
بياييد لحظهي بعد از اين را پاك و پيراسته از هول و بيم، از حرمت شكني، از دژآييني و ديو منشي و تيرگي به لحظهي بعد بسپاريم ، بياييد پرندهها را دوست داشته باشيم، بياييد درختها را دوست داشته باشيم ، بياييد به كوهها پشت نكنيم ، با آبها درشت سخن نگوييم و به چهرهي آبي آسمان مشت نكوفيم ، بياييد به آشتي لبخند بزنيم و با مهرباني همآغوش شويم و با لطف بياميزيم، بياييد سكوت ماهيها را بشنويم و پنهان صدفها را نگشاييم ، بياييد زرادخانه ها را دفن كنيم ، به انگشتها اجازه ندهيم ماشه ها رابچكانند و روي انگشترهامان بنويسم ما از ريشهي انس مي آييم و با الفت عكس يادگاري بياندازيم و يادمان باشد كه نور يعني روشنايي شوق آميز دست نيافتني و ... همهي اينها براي اين است كه وقتي هم را ميبينيم چنان شادي و نيكوييي از ما بترابد كه از دلمان بگذرد و بر زبانمان جاري شود: دعا مي كنم سال نو چون تو باشد