شکسته بال و پری دارم دل شکسته تری دارم
برای رفتن از این وادی دلیل معتبری دارم
رسیده قاصدکی از دوست ...
قرارگاه تجلی کو؟ خبر ز بی خبری دارم
طلوع سبز ترنم را ز گریه ی سحری دارم
چند سالی که گذشت با خودم گفتم پس حصه و بهره ی سحرهای ما کو؟ یعنی به این نتیجه رسیدم که رمضان های بی شعر و غزل یعنی بی بهرگی!! و حالا هر سال منتظرم تا دستی از غیب برون آید و سیبی نصیبمان شود یا گندمی در جوالمان کنند و در پرده بگویندمان که: وقت است تا بیرون شوی از این بهشتستان دگر!! امسال هنوز به روز دوم نرسیده فرشته ای که غزل می نویسد و شادی آمد و گفت بال پیراهنت را بگیر و مشتی کلمه نثارمان کرد و رفت که رفت!!! نمی دانم چگونه اش تعبیر کنم: یعنی باقی رمضان را بی چشمداشتی به سیب و گندم بگذرانم یا به این امید باشم که این رمضان، رمضان وفور نعمت است و دوست با ما بر سر مهر است و تصمیم گرفته روی خوبش را به ما نشان بدهد و...
من از دست رفتم تو اما مرو به دنبال این ماجراها مرو
مشو ابر و باران و رود و شدن به شدّت به دنبال دریا مرو
گرفتم که پر می دهندت مپر به این آسمان های هرجا مرو
همینجا که هستی بمان و بخوان به پرواز و پروا و فردا مرو
ببین راه را، چاه را، گاه را گلم! یوسفم! بی محابا مرو
...
...
...
تو نشنیدی و رفتی و گفت او: دریغا! دریغا! دریغا که رفت...
جایی برای با تو نشستن...برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 116