به ياد او كه دري بود رو به سوي بهار

ساخت وبلاگ

 

برای مادرم

باغبان رفته ، اما

ـ در خزانی چنین سرد و دلتنگـ ـ

بارها دیده ام من

چند زنبورِ در جستجو را

گرد گلهایِ او گرمِ پرواز و آواز

****

بودن آیا جز این است ؟*

* بارها گفته ام که مادرم گر چه چیزی قریب نیم قرن در شهر زیست اما همیشه خودش را غریب شهر می‌دانست و در تبعید، و روستایی ماند که ماند ، عاشق گل و گیاه و درخت و پرنده و بره ، خوابهایش پر بود از چشمه و گندمزار و کبک و سرسبزی . این اواخر هفت ترانه با تصنیف‌های بختیاری تصاویری را به نمایش می‌گذاشت از دختران بختیاری با آن لباسهای رنگارنگ و سرشارکه در کوه می‌خرامیدند و به چشمه که می‌رسیدند هم را مهمان آب می‌کردند و نیز بختیاری مردی که یا بر اسب نشسته بود و تفنگ نقره کوب در دست داشت ، یا کنار گوسفندانش نشسته بود و غمی عاشقانه را می‌نمایاند و یا باز با اندوهی بر تیرک چادر تکیه داده بود و مادر از این همه حرکت و تموج رنگهای گرم و گرهخوردگی با طبیعت به وجد می آمد و می شد حسرتی را در نگاهش خواند  و خواند که : تا کجا می برد این نغمه و دیدار مرا . و سالها بود که به یاد ایام کودکی و جوانی که با طبیعت حشر و نشری بی واسطه داشت دل بسته بود به باغچه های کوچک حیاطمان و گلدانهایش ، و بی مضایقه قلمه می زد و تکثیر می‌کرد و تقدیم دوست و آشنا می‌کرد و به دستش هم می‌آمد ، و بارها من به آب دادنهای مکرر و نا بهنگامش به گل و گیاهها ایراد گرفتم و او خندید و کارش را ادامه داد که در یکدندگی من و او چیزی از هم کم نداشتیم و به تلافیش هر گاه که در سفر بود و من جانشین او در مراقبت از گلهایش ، همه ی دقایق و ظرایفی را که از کتابها آموخته بودم مراعات می‌کردم و عاقبت هم چون باز می‌گشت مجبور بود دوباره چیزی از خودش به آنها بدمد تا طراوت و شادابیشان بازگردد و شاید دلیلش مادر بودن او بود و مادر نبودن من و حالا که من و گلها یتیم شده ایم و بی کس... ، و چه وفادارند این زنبورهای عسل که هنوز هم گرد گلهای او می گردند .

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 10:20  توسط مهدی شمس آبادی  | 
جایی برای با تو نشستن...
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : ياد,دري,بود,سوي,بهار, نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 99 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 4:05