خون پاش و نغمه ریز

ساخت وبلاگ

نغمه های شگفت و غریب کم نیستند و نواهای دلفریب هم و سازهای شِکوه و شُکوه هم. شاید سازها حق داشته باشند دلشان بشکند وقتی یکیشان را برتر بنشانی ؛ نه می شود از نی کسایی گذشت نه از سنتور حبیب سماعی، و نه از پیانوی مرتضی خان محجوبی، و نه از غوغای ویولون همایون خرم، یعنی می شود  موج موج ضرب حسین تهرانی را از یاد برد!!!؟!!! وسه تار عبادی و ذوالفنون را نشنیده گرفت!!!؟ و چه بسیار سازهای دیگر و نوازندگان دیگرتر را .

اما دل است دیگر! چیزها و کسانی را بیشتر می خواهد و می پسندد! برای من "تار" جلوه ای از کمال است و خوشا به حال موسیقی ما که تارنوازان روشن و هشیار، بسیار داشته و دارد : علی اکبرخان شهنازی و مرتضی خان نی داوود و جلیل شهناز و فرهنگ شریف و لطف الله مجد و محمد رضا لطفی و حسین علیزاده و هوشنگ ظریف و .... ، و کمانچه!! امان از کمانچه ! از قدیمی ترها زنده یاد بهاری که با هر آرشه اش آدمی را می برد به دیرگاهان دورخوب و از برقراران کیهان کلهر که سازش آئینه ی آسمان است ،و کمانچه وصل و فصل توامان را تداعی می کند برایم:
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست    گفت ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت 

از موسیقی سنتی که بگذریم می رسیم به رنگارنگی موسیقی های مقامی و محلی و دل کندن از هر کدامشان که بگویی سخت است، طربناکی آشکار کمانچه ی لری و ماهورشان ، زیبایی و گستردگی و شنگی و باروری و بارآوری خنیاهای شمالی و خصوصا گیلکی، حماسه ها و عاشقانه های بختیاری ، موسیقی آذری و خاصیت شگفت لحنش که در سرخوشیهاش می رقصد و می رقصاند و وقت غم چنانت می کند که می خواهی جامه چاک کنی و جان نیز، و حماسه ی روح و عرفان : تنبور ، سازی که رازناکیهای جان را بی تابانه باز می گوید و بی گفتن از دف ، از شورانگیزیها و رها شدگیهاش ، داستان سازها و خنیاها چیزی کم خواهد داشت!

و ما را دل و جان در گرو نغمه های خراسانیست!!!!!!! 

دوتار خراسان ؛ بی گمان یادگار دورهای خوب و روشن است ، پری روزها ، روزهایی که جانها و آن ها از هم جدا نبودند و آدمها نیوشای رازگوییهای دوست . موسیقی شمال خراسان البته زمینی تر است ، با خاک و خاکیها خودش را دمساز و همنواز کرده ، شادیهای ساده و خوب می پراکند و با اینهمه ژرفایی دارد نگفتنی . همین تازگیها _ وقتی صحبت از خنیاست زمان برایم مفهوم دیگری دارد شاید سالی پیش بود و من می گویم تازگیها!!_ داشتم می گفتم همین تازگیها تکنوازی دوتاری شنیدم که بارها و بارها و بارها با او یکی شدم و هربار تازه تر از تازه ، قطعه ای بود در مقام"لو" از علیرضا اسلامی ، می شود پیدایش کرد و نیوشیدش.

اما می ماند ماجراهای تربت جام و باخرز و بلعجبیهای روستاییانی که جز صفا چیزی ندارند و :
هر کس که می شناسم در جستجوی چیزیست     تو در پی صفایی ، من در پی غم ای دوست

غم با صفاترین است، غم با صفا قرین است           غم یا صفا، همین است دنیای درهم ای دوست.

به خودمان قول داده بودیم وعده ندهیم اما همگان دانند که ما جز خلف وعده و زدن زیر قول هنر دیگری نداریم!
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود              اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش!!!
ناچارم داستان دوتارهایی که با سماوات آمیخته اند را به نوبتی دیگر حواله دهم!! بلبل بیدل تو عمر خواه....

وعده ی ما برقراری بی قراریها!

 

 

جایی برای با تو نشستن...
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت: 0:53