خوشا صبحی که خورشیدش تو باشی

ساخت وبلاگ
 

ی شعری داره سعدی اونو یادم نمیاد. این فیک همونه: خوشا صبحی ک خورشیدش تو باشی حسین جان!

صبحدمی که برکنم دیده به روشنائیت

بر در آسمان زنم حلقه ی آشنائیت

سر به سریر سلطنت بنده فرو نیاورد

گر به توانگری رسد نوبتی از گدائیت

پرده اگر برافکنی وه که چه فتنه ها رود

چون‌پس پرده می رود این همه دلربائیت

گوشه ی چشم‌مرحمت بر صف عاشقان فکن

تا شب رهروان شود روز به روشنائیت

خلق جزای بدعمل بر در کبربای تو

عرضه همی دهند و ما قصه ی بی نوائیت

سر ننهند بندگان بر خط پادشاه، اگر

سر ننهد به بندگی بر خط پادشائیت

وقتی اگر برانیم بنده ی دوزخم بکن

کاتش آن فروکشد گریه ام از جدائیت

راه تو نیست سعدیا کم زنی و مجردی

تا به خیال در بود پیری و پارسائیت.

حدود پنجاه روز پیش "غوطه ور در نور" را برای همان خواهرم که حالش خوش شده بود فرستادم و اون سطر و مصراع را فرستاد و بعد شعر سعدی یادش آمد که مطلع غزلی است که نقل افتاد. چهل روزی پیش از این شبی مطلبی نوشتم عنوانش "خواهر نوشت" و ثبت نشد و پشت دستم را داغ کردم که دیگر با گوشی وبلاگ نویسی نکنم و حالا دوباره می خواهم همان مطالب را بنویسم و البته همان نخواهد شد که چهل شب پیش نوشته ام، امیدوارم در این اربعینی که برآورده اگر صاف و شفاف نشده بر کدورتش نیز افزوده نشده باشد.

حضور سعدی در خانه ی ما برمی گردد به سالهایی خیلی پیشتر از من! یعنی من حتی به اگر هم آن را به خاطر نمی آورم! وقتی به کتاب خواندن افتادم پدر کلیات سعدیی داشت مصحح فروغی که من به چیزیش نمی گرفتم! و وقتی من سعدی خوان شدم آن کلیات سعدی دیگر نبود! یعنی مادربزرگ پدری به امانت برده بود و بازنیاورده بود و من سالها بعد نهانی بازش ستاندم و باید جایی میان کتابهام باشد.

پدر بیشتر با گلستان و بوستان و قصاید و مواعظ سعدی مانوس بود و به خاطر ندارم که در میان سخنانش چیزی از غزلیات سعدی بر سبیل شهادت نقل کند و بیشتر از بوستان و گلستان شاهد می آورد و گاهی بیتی چند از قصاید را زمزمه می کرد و ما هم که پندگریز و اندرز نشنو و غزل خواه!!

با " وقتی دل شیدایی می رفت به بستان ها" شیدا و شوریده ی سعدی شدم و به جستجو که برخاستم به غزلیات سعدی رسیدم! تا آن موقع فکر می کردم سعدی در گلستان و بوستان خلاصه شده است و گشتم و گشتم و در کتاب فروشی اسلام که آن موقع معتبرترین کتاب فروشی گنبد بود کلیات سعدی را یافتم! سال 67 یا 68 بود و من درآمد دو تا سه هفته ام را دادم و کلیاتی که قیمت پشت جلدش 120 تومان بود و به 160 تغییرش داده بودند را خریدم: روی جلد مزین بود به تصویری از سعدی و نامش کلیات سعدی به تصحیح محمد علی فروغی و جلدش نارنجی؛ این کلیات هنوز که هنوز است زنده است و نفس می کشد و خوانده می شود!!! 

تا سالها تنها خواننده ی این کلیات من بودم و بعدها محل مراجعه ی خواهران هم شد و بیش از هر کتابی در خانه ی ما خوانده شده و می شود و سعدی و غزلیاتش از آشنایان و هم نفسان دو سه تن از اهالی خانه ی مایند. بعدتر بوستان و گلستان به قطع جیبی هم بر این مجموعه افزوده شد که در سفرها به کار آید و گذشت و گذشت تا انتشارات ناهید چاپ و نشر گزیده هایی را در دستور کار قرار داد به قطع جیبی و یکی از این گزیده ها مجموع غزلیات سعدی بود و عنوانش سخندانی و زیبایی و من چند تایی از این مجموعه ها را داشتم و در ایام خدمت این گزیده همراهم بود و به دوستی امانتش دادم و هر دو از خاطر بردیم و بی غزلیات شدم!!! 

سی و هشت نه سال پیش که خواندن آغازیدم کتابهای زیادی در دسترسم نبود، فارسی و تاریخ خواهرم که دو سالی از من بزرگتر بود نخستین کتابها بودند و بعد به سر وقت کتاب های پدر رفتم! غیر از قران تعداد اندکی کتاب داشت: صحیفه ی سجادیه، یک جلد از تفسیر مجمع البیان طبرسی، مجموعه ای از کتاب های آموزشی معارف دینی موسسه ی راه حق که یادگار یک دوره آموزش مکاتبه ای بود، چند تایی ماهنامه ی مکتب اسلام، شاهنامه، دیوان حافظ، دیوان پروین اعتصامی، قابوسنامه و آئین دوست یابی دیل کارنگی. کتابهای ایام نوجوانیش پیش از من به غارت رفته بود!! در ایام نوجوانی کتاب های پلیسی زیاد خوانده بود و خودش می گفت چنان در او رخنه کرده بود که وقتی در کوچه پس کوچه های سبزوار می رفته می پنداشته تحت تعقیب است و سر برمی گردانده و پرهیب تعقیب کننده ی خیالی را می دیده و هول برش می داشته و... و البته سینما رفتن هاش هم در این خیال پردازی ها بی تاثیر نیوده.

از میان این کتاب ها دیوان حافظ را که مزین بود به نگارگری هایی از شاهد و ساقی خیلی زود اوراق کردم! قابوسنامه و تعلیقات سعید نفیسی را بارها و بارها خواندم وهنوز این قابوسنامه موجود است؛ آیین دوست یابی که این هم روی جلدش تصویری از دیل کارنگی داشت و جلدش نارنجی بود و ترجمه ی مهرداد مهرین نیک به خاطر دارم! پشت جلدش نوشته بودند که از این کتاب یک میلیون نسخه فقط در آمریکا به فروش رفته!! و خاطرم نیست چند بار این کتاب را خوانده ام و این را نیز به امانت بردند که بردند! پدر این کتاب را خریده بود تا از آن شیوه ی سلوک با مشتری و مردم داری بیاموزد! شاهنامه!! و ما ادراک شاهنامه!! پدر گاهی که ابیاتی از شاهنامه می خواند چیزی دیگر می شد!! خاطرم هست آن بیت گذر از آتش سیاوش: چو بخشایش پاک یزدان بود        دم آتش و آب یکسان بود  را که می خواند تو گویی فردوسی است که داستان را سروده و گاه گویی خود سیاوش است که از آتش گذر کرده! شکوه و هیمنه ی آن لحظات گفتنی و نوشتنی نیست! ده یازده سالگی من در شاهنامه گذشت! قطع سلطانی چهار ستونه ی ریز نوشت و روی جلدش سهراب زخم خورده ی جوان در آغوش رستم! کار علی تجویدی و هنوزش داریم! ناسخ التواریخ هم بود که حجم زیاد و ریزنوشتی و نثرش مرا می رماند و این را نیز مادر بزرگ به امانت برد و بعدها آهسته ترانه بازش ستاندیم و میان کتابهایمان گم است! 

​​​​​​​بعدها ما هر چه کار کردیم و پول درآوردیم جز کتاب چیزی نخریدیم!!!!

 

 

 

جایی برای با تو نشستن...
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 ساعت: 20:44