غوطه ور در نور

ساخت وبلاگ

شب که رسیدم خانه گفتند لامپ آشپزخانه را کاری بکن! معتقد بودند سوخته و علی العجاله نظرشان آن بود که لامپ راهرو را مهمان آشپزخانه کنیم تا سر فرصت لامپی تدارک ببینیم و آشپزخانه را نورنوار!!! ( آمیزه ای از نو نوار و نورالانوار باید باشد !!) کنیم! ما چون همیشه گمان بردیم که خواهران نفوس بد می زنند و ناگوارتر فرض ممکن را مطرح کرده اند و احتمالاً لامپ شل شده است و با اندک صرف نیرویی روشنایی بازخواهد گشت و نیازی به لامپ گشایی از راهرو نیست پس چون آن صندلی که وزانت ما را تاب آورد در دسترس نبود نردبان آوردیم و آزمودیم و دریافتیم که گویا باید به قضای الهی تن در داد و پذیرفت که این بار فرض خواهران به صواب نزدیکتر بوده است و گمان ما دور از واقع! وارونه کار مردی که ما باشیم تا تعادلکی برقرار شود و این پرت افتادگیمان از واقع به چشم نیاید از خیر کفش گذشتیم و با دمپایی از خانه بیرون زدیم _ از آن امور که در قاموس دور و بری ها نابخشودنی تر گناه است _ و گفتیم با یک تیر دو سه نشان بزنیم!! لامپی برای آشپزخانه و دوشاخه ای برای پمپ که دو سه روزی بود تا فاتحه اش خوانده شده بود و نورافزایی به مناسبت نخستین دیدار سبا!! و سبا کیست!!؟ دخترک آن موقع دوماهة پسرعمومان که دیگرانش دیده بودند و ما ندیده بودیم و قرار بود آن شب برای نخست بار از در درآید و ما از خویش بدر شویم و گویا پیش درآمدش دربدری بود!! رفتیم و خوشبختانه نزدیکتر الکتریکی منتظر ما بود!! و ما دل به دریا زدیم و گفتیم یه لامپLED چهل وات! چشمی چرخاند و پس سری خاراند و گفت برای کجا میخوای؟ گردن فرازانه گفتیم برای آشپزخانه! گفت اگر بزرگ نیست 30 وات هم کفایت می کند بلکه از کفایت هم کفایت تر؛ و ما تا بوده سخن اهل فن را شنوده ایم و این بار نیز شنودیم و لامپ را آزمود و دو شاخی نیز ستاندیم و نوبت حساب کتاب شد و ما خودمان پیه چهل تومان را به تن مالیده بودیم چرا که یکی دو ماه قبل برای مغازه دو عدد 15 واتش را خریده بودیم از قرار هر لامپ دوازده هزار تومان و آن زمان دلار سرکشی ها کرده بود اما به توسنی های بلعجب نرسیده بود و اینک در بحبوحه ی تازش های دلار بودیم! گویا شب تبدیل گمان های ما به یقین نبود! و باید 63 تومان می پرداختیم! 3 تومان بابت دوشاخه و شصت تومان حق النورنواری! هزار تومانش را نپرداختیم و ماجرا ختم به 62 شد و ما به خانه باز آمدیم و بر نردبان شدیم و آشپزخانه به LED مزین شد و ما به سرعت برق و باد نردبان زدایی کردیم و سه گانه + چهار گانه ای گزاردیم که می دانستیم این شب نشینی تا آنسوی یک بعد از نیمه شب را به طول خواهد انجامید و چنان نیز شد و گویا ده آمدند و یک و نیم رفتند! خواهران گفتند این لامپ راهرو بعد از تغییر مکان چه سرخوشانه می تابد و نور می افشاند!! _ درنیافته بودند که ما از خانه بیرون زده ایم و کارهای سترگ کرده ایم و مبالغ هنگفت!!! صرف کرده ایم و... _ لبخندکی از آن گونه که می دانید نثار کردیم و بشارتشان دادیم که لامپ راهرو سر و مر و گنده بر جای خویشتن است و این ما بوده ایم که رنج جابجایی بر خود نهاده ایم و دویست سیصد متری طی کرده ایم و لامپ و دوشاخه ستانده ایم و بازآمده ایم و البته نگفتیم که پای افزارمان دمپایی بوده نه کفش که نیاز به گشاد و بست بند دارد و اینها! و این جماعت مادی-اقتصادی از بهاش پرسیدند و مخشان سوت کشید و ما را توبیخ خواستند کرد که وجهی چنین چرا صرف یک لامپ کرده ایم و ما که خدای اس تد لالیم!! به احسن وجه مجابشان کردیم که از این به صرفه تر امکان نداشت که نور افزون شده و هزینه ها کاسته خواهد شد و دو سال هم گارانتی دارد و دو سال نور و آسودگی خیال بیش از اینها می ارزد و ... سبا آمد و رفت و درنیافت که ما چه نورافشانیها کرده ایم!! 

خواهرم دو سه روزی هر بار که این LED نورافشان را می دید می گفت نمی دونم چرا این حال منو انقد خوش میکنه! و ما می گفتیم نور نور نور!! و او می گفت نه! پس چرا LED های توی هال و پذیرایی چنینم نمی کنند؟ و بعد از سه چار روز ناگهان شکفت!!! گفت دریافتم! خوشبختانه در عصر ما هم می شود ارشمیدس بود!!! گفتیم خب حالا بگو ماجرا چیه؟ گفت خاطره ی اون لامپ گازی توی هال خودمونو برام زنده میکنه! منظورش از هال خودمون هال خانه ی بلوار سینا بود رحمة الله علیها!!!! لامپی بود با نور سپید و مجهز به ترانسی در کنارش که گویا 250 وات بود و چون میهمانی از راه می رسید به اشارت پدر کلیدش را می زدیم و خانه غرق نور می شد!

دو سال از آن شبی که دوستم ، پدرم ، پسرم ، برادرم ، همدمم و خودم را به او سپردم گذشت

جایی برای با تو نشستن...
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 125 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 5:36