زنگ زد و گفت سریعا بیا
محفل انس است، فروتن بیا
جامه ای از شوق بپوش و خیال
بال بزن بال بزن بال بال
بال بزن تا برسی زودتر
وعده ی ما لحظه ی بی بال و پر!
بال زدم رفتم و رفتم بلند
تا غزلستانه ی بی چون و چند
بوی تپیدن همه جا را گرفت
بال مرا شادی شیدا گرفت
گفت در این خلوت لبریزتر
یک دو نفس گوش شو ای کور و کر!!!
چشم شو و بی سخنی پیشه کن
او شو و بی ما و منی پیشه کن
شرح چها رفت و چه دیدم مپرس
از چه شنیدم چه چشیدم مپرس
سیصد و هفتاد هزاران ملک
قطره ی باران بهاران ملک
جوش فرشتاری سبز و زلال
آینه در آینه وصل و وصال
روشنی و خرّمی و دلکشی
سرخوشی و سرخوشی و سرخوشی
نغمه ی داوود و نواهای لطف
رقص خداوندی و رویای لطف
خلوتی آشفته و آشوبناک
بانگ برآمد که بیا خوبِ پاک!
قدس اهوراییِ بی حد و حصر!
پاکی و شیدایی بی حد و حصر!
خالق رویا و تماشا و نور!
صانع پروانه و لطف و حضور
رمز عبور از همه ی مرزها
پرتو بی تابی بی انتها!
جشن تجلی و تبسم رسید
نوبت تحسین و ترنم رسید
هر چه تو پرداخته ای دلبر است
ساخته های تو همه بهتر است
ممکنمان نیست ستودن تو را
یک دو نفس آینه بودن تو را.....
حسن که گوینده ی برنامه بود
از طرف جمع خدا را ستود
گفت: الهی! همه ی کائنات
از می و گل تا غزل و التفات
خوبترینند و دلاویزتر
نیک و به آیین و سراپا شکر
لیک یکی هست دگر آفرید
گونه ی نایاب نیاید پدید
خنده ی او صبح شکوفائیان
دم زدنش بودن بودائیان
چرخش او تاب ربای جنون
گردش او راه گشای جنون
هر نفسش لطف و بهار و نوا
در نفسش بوی و گل و کبریا
بابت او هر چه سپاس آوریم
شکر ندانیم تو را ای کریم!