جایی برای با تو نشستن

ساخت وبلاگ
قاسم حلاجیان را باید بشناسید!! در همین یادگاه چند باری از او یاد کرده‌ام و آن‌که در جستجوی سیامک است هم اوست! در فضای مجازی فعال‌هاست و می‌توانید در اینستا و تلگرام او را بیابید! از سینه‌چاکان سفر است و من دو‌سه باری به مناسبت ساغر از دست گیتی ستاندن او را نواخته‌ام و این نوشته یکی از آن‌هاست: محمد قاسم حلاجیان آمد به دنیامانبه دنیای سراپا روشنایی‌های زیبامان!به دنیایی که لبریز است از شادی و شیداییبه دنیای طرب‌ها و غزل‌ها و نواهامانبه دنیایی که در آن می‌دمد هر دم گلستانیاز آن لبخندهای گرم شیرین شکوفامانبه دنیایی که دارد باغ سیب سرخ شرم‌آمیزبه دنیایی که سیب سرخش آورده‌است اینجامانبه دنیایی پر از آهو و هوهو و خرام و شوقبه آهوچشمی -فرمود: چشمان فریبامان!!_به دنیایی که از چشمان باران باطراوت‌هاستبه دنیایی که چترش بر سر ما بود و فردامانبه دنیای جواهرده‌ترین آرامش سرسبزبه دنیای چه کوه روشنی جوشیده دریامان...محمد قاسم حلاجیان آمد، به دنیاماننگاهی کرد و چرخی زد، به ما فرمود ای خامان!سفر باید سفر باید از این خواب و خیال‌آباد!و با این گفتنش بر بادها رفتند رویامان!سلیمانیم اینک ما به یمن گفته‌های او!!! + نوشته شده در  شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت 12:22&nbsp توسط مهدی شمس آبادی  |  جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 42 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 14:03

خاطرم نیست این مثنوی را کی نوشته‌ام فقط یادم هست که هدیه‌ی چشم‌گشودن دوستی‌است که اوج‌ها را می‌شناسد و تجربه کرده‌است به دو معنا: هم شاعر است و هم خلبان جنگنده‌های شکاری!هرچه بگویید پرم آرزوستپر زدن بیشترم آرزوستپر بزنم تا ازل و قبل از اوتا ابدیت‌تر بی‌های‌وهوتا چقدر شادی روشن دمیدتا به نشاطی که خدا آفریدتا به فرازی که فرازیش نیستلحظه‌ی گسترده‌ی سرگشتگیست!!لحظه‌ی شوریدگی جان نوروقت فرا رفتن و شوق حضور...انبسط ینبسط انبساط!!چیست سبب‌ساز بساط نشاطراست بگو باز چه افتاده‌استجان تورا، کاین‌همه شادی شده‌استگفت که ای بی‌خبری‌هاترینبی‌خبر از هرچه نشاط‌آفرینعاشق پرواز فرود آمده‌است + نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۱ساعت 14:38&nbsp توسط مهدی شمس آبادی  |  جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت: 16:32

جناب سیامک آل‌وردی عزیز! یکی از دوستان قدیم که در ۰۱ از مراحم شما بسیارتر برخوردار بود آرزویی دارد و ناگفته پیداست که آرزوی دوست آرزوی ما نیز هست! نشانی از شما می‌جوید! شماره‌ی همراهی یا نشانی منزلی، محل‌کاری، کروکی مکان‌های استقرار، پاتوق...، هرچیزی که ما را برساند به آن فرمانده‌ی سال‌های دور!! اگر نبینید یا ببینید و نفرستید دعا می‌کنیم که سید مصطفی هاشمی به خوابتان بیاید!!! + نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم آبان ۱۴۰۱ساعت 18:19&nbsp توسط مهدی شمس آبادی  |  جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 20:52

جان خروشان بود می آمد ولی جانِ توفان بود می آمد ولی سنگ می بارید از هفت آسمان بی امان بی امان بی امان کوه ها ویله کنان می تاختند لرزه بر هفت آسمان انداختند هرچه دریا کف به لب آورده بود کوه ها را جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 6 اسفند 1399 ساعت: 7:56

با خودم فکر می کردم که فرض کنیم پدر با همان جان و جنمی که داشت به جای من قرار می گرفت یعنی به جای مهر 21 شهریور 52 متولد می شد و در شرایط و مختصاتی که من زیستم و بالیدم می زیست و می بالید...اعتراف م جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 6 اسفند 1399 ساعت: 7:56

این مثنوی برای تو و چشم های تواین مثنوی فدای تو و چشم های تواین چشم ها که واقعه ی مهربانی اندمحصول لحظه های خدا-آسمانی انداین چشم ها که بوی خدا را شنیده اندتا بی کرانه های تغزّل پریده انداین چشم ها که جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 11 ارديبهشت 1399 ساعت: 5:32

 

از دست خودم به دست و پا افتادم

رفتم رفتم به ناکجا افتادم

 

گفتم چه کنم؟ گفت همینجور برو

از خود رفتم به ناخدا افتادم!!!

جایی برای با تو نشستن...
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 113 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:52

فکر کنم سی سال شده باشد، سحر ماه رمضانی بود و من نوجوانی 15 یا 16 ساله و حالی دست داد و غزلکی نوشتم اشک و آه آمیز و آن روزها زلال تر بودم و الان که نگاه می کنم در عجبم که چرا شادی ها را نمی فهمیدم و م جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 115 تاريخ : يکشنبه 31 شهريور 1398 ساعت: 9:41

 انباشت ننوشته هاست اما قرارم نوشتن نیست! اگر آدمی را حلّال فرض کنیم و ماجراها را -اعم از بیرونی و درونی- حل شونده، آن وقت این طبایعند که لحظه ی سرشاری را معلوم می کنند و دقیقه ی جاری شدن را: عده ای ب جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 31 شهريور 1398 ساعت: 9:41

 باورم نمی شودآن طنین نازکانهآن طراوت شگفتآن شب به یاد ماندنیدارد از چهل عبور می کند...بر فراز بام خانه ای که سیب سبز پوست نازکشاولین درخت خاطرات انسِ آفتاب و تازگی و شوق بودمنمطمئن تر از همهبرگزیدمت  جایی برای با تو نشستن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای با تو نشستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mehdishamsab بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 31 شهريور 1398 ساعت: 9:41